ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز درویش نمیپرسی و ترسم که…
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز درویش نمیپرسی و ترسم که…
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار خفته بر سنجاب شاهی نازنینی…
میدمد صبح و کله بست سحاب میچکد ژاله بر رخ لاله میوزد از چمن نسیم بهشت تخت زمرد زده است…
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده کس به دور نرگست…